دفاع مقدس

  • مطالب میجیکپشتیبانی جنگ بر دوش زنان اسفراینی/ نقش مادری و همسری در دفاع مقدس - خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان

    پشتیبانی جنگ بر دوش زنان اسفراینی/ نقش مادری و همسری در دفاع مقدس – خبرگزاری آنلاین | اخبار ایران و جهان

    خبرگزاری آنلاین – استان گروه ، اگر مادران ، همسران ، خواهران و دختران شهدا در میان ما نباشند و ما با مقدسین شهید افتخار نمی کنیم ، نباید فرهنگ فداکاری خود و شهدای شور و شوق خود را در میان مردان ، پسران و دختران. بنابراین ، ماموریت زنان اکنون دشوارتر است! اگر دیروز با حمله نظامی دشمن روبرو بودیم ، امروز با یک حمله فرهنگی روبرو هستیم که سلاح موفقیت آمیز تری برای هر جامعه است. بنابراین ، او باید خود را موظف بداند که با سلاح های ایمان ، دانش ، پاکی ، قداست ، فداکاری ، شجاعت و جسارت ، شاهد رشد و پیشرفت اسلام و انقلاب باشد و از الگوی شیر زنان گذشته و حال و با تلاش و کوشش الگوبرداری کند. بنابراین در همه دنیا اگر در مورد مشکلات و جنبه های مختلف جنگ ، فداکاری های سربازان و مبارزان و نقش مهم مادران و همسران صحبت کنیم ، مطمئناً درست نیست ، جنگ واقعاً یک فعالیت مردانه است. این مورد توجه قرار گرفته و به ترس و شهامت زیادی نیاز دارد ، اما باید به خاطر داشت که در رشد این روحیه و جنگ ، زنان و همسران قهرمانان نقش اصلی را دارند. …

  • مطالب میجیکسهم مهم زنان در دفاع مقدس/عشقی که به شمشیر دفاع از حق جان می‌دهد - خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان

    سهم مهم زنان در دفاع مقدس/عشقی که به شمشیر دفاع از حق جان می‌دهد – خبرگزاری آنلاین | اخبار ایران و جهان

    خبرگزاری آنلاین – عاطفه آلیان استان ، گروه استان: مطمئن نیستم آخرین کسی که او را از واقعی او دیدم یا چیزی که شما از تصویری که آخرین بار برایش خریداری کردم شنیدم. من فقط می دانم که آنها آن را با فلفل سیاه برای غذاهای مورد علاقه خود اسپری می کنند خود آنا؛ من سر میز هستم کوچک است من نشستم و وقتی نیش خوردم ، به آنها گفتم املت را دوست ندارم ، زیرا گوجه فرنگی دارند. یادم می آید مادرم سینی قرآن را برای تعقیب او آماده می کرد و برای جستجوی اتاق و موارد دیگر عجله داشت. نق زدن او گفت ، “شما چقدر هستید؟ کو؟ »؛ شب بود و او برای رسیدن به خط مقدم مجبور شد سوار اتوبوس شود. مادرم می گفت ، “مصطفی خیلی ساکت است و وقتی خداحافظی می کند ، می گوید ،” اجازه بدهید من بروم ، این بار آنچه را که می خواهم به دست می آورم. “ به پشت شیشه گیر کردم و کف دستم را روی بخاری که از روی دهانم روی شیشه مانده بود گذاشتم. پاسخ “خدا حافظ خدا حافظمن آن را به او بخشیدم ، و این آخرین تصویر او از خاطرات کودکی او بود. …

دکمه بازگشت به بالا