تربت سیدالشهدا درکام نوزادان داعشی/احداث بیمارستان برای زنان داعش – خبرگزاری آنلاین | اخبار ایران و جهان

خبرگزاری خبر ، فرهنگ و اندیشه آنلاین – زهرا زمانی: “همسایگان جان جان” عنوان کتابی است که توسط انتشارات شهید کاظمی در جبهه مقاومت منتشر شده است. آنچه در این بخش می خوانید گفتگوی صمیمی با زینب عرفانیان ، نویسنده و احسان جاویدی ، راوی این کتاب است.

از نیم طبقه خانم جان بگویید؟

زینب عرفانیان: کتاب “همسایگان جان جان” مربوط به کودکانی است که از معبد و جبهه مقاومت دفاع می کنند و تفاوت کتاب با آن طرف معبد خاطرات ارتش نیست بلکه پزشک خاطرات است. این کتاب خاطرات احسان جاوید ، بهداشت پرستار. وقتی پیشنهاد نوشتن این کتاب به من شد ، کتاب “درب این خانه بوسیدن نیست” را نوشتم و نمی توانستم این کار را بپذیرم ، اما به دلیل این قسمت ، یک سال بعد دوباره به من پیشنهاد شد و حضرت زینب اول به من اجازه نوشتن داد ، کاملاً با من در مورد بنده نوشتن.

از چه زمانی نوشتن این کتاب را شروع کردید؟

من نوشتن این کتاب را از سال 1999 شروع کردم و مدت زمان این کتاب بسیار کوتاه بود و شش ماه به پایان رسید. دلیل آن نوشتن خاطرات توسط آقای جاویدی است. این خاطرات کوتاه و پراکنده هستند و به من می رسند ، خوب ، همانطور که وارد جلسه مصاحبه می شوم ، خلاصه ای از اتفاقاتی را که در طول زندگی او در سوریه گذرانده ام ، و شتاب و یک یا دو قدم قبل از آن دارم. ما مثل هم هستیم.

آقای احسان جاویدی دفتر خاطرات دارند؟

نزدیک به دفتر خاطرات به دقت یک دفتر خاطرات نیست ، اما مطالب نزدیک به خود دفتر خاطرات است.

دقیقاً از چه سالی شروع به کار کردید؟ تعداد دفتر خاطرات و تعداد ساعات مصاحبه چقدر است؟

مورخ سپتامبر ’99 و مارس ’99 منتشر شد. تعداد دفتر خاطرات برای پیشبرد کافی بود و زمان مصاحبه چهل ساعت بود.

نوع نوشتن و دیدگاه کتاب چیست؟

از دید کتاب به عنوان اولین انسان و امروز من فعل را انتخاب کردم.

دوره زمانی این کتاب مربوط به وقایع بوکمال در شهر سوریه است ، چرا این شهر؟ در این مورد کمی توضیح دهید؟

آقای احسان جاویدی یک کارمند بهداشت است و اداره بهداشت تعیین می کند که به کدام بخش ها خدمات داده شود و در کدام مناطق. یکی از مناطق تازه آزادشده و در زمان عزیمت ، شهر بوکمال بود که تنها یک هفته پس از آزادسازی و منطقه بسیار مهمی بود. این شهر سومین پایتخت بزرگ داعش در سوریه است. مردم این شهر دست کشیده اند و پس از آزادسازی این شهر ، جمهوری اسلامی یک مرکز پزشکی ایجاد خواهد کرد ، بیمارستانی که شخصیت اصلی کتاب ما این بیمارستان خواهد بود. این بیمارستان ویژه زنان و کودکانی است که همسرانشان در مقابل داعش می جنگند. بنابراین و این کتاب جذاب است! یعنی می توان اندیشه حاج قاسم را از درک واقعی واژگان این کتاب دریافت. داستان زنانی که اسیر داعش شدند و اکنون در شهر هستند ، نه شوهر و فرزندانش که هیچ نقشی در خود میهن ندارند. کودکان به طور کلی نوزاد هستند.

وقتی آقای جاویدی برای تعطیلات به ایران آمد و هنگام بازگشت ، رئیس قبیله ای که تا چند ماه پیش در دست داعش بود ، احسان یزله را سلام و احوالپرسی کرد.

بنابراین بیماران این بیمارستان فقط زنان و کودکان هستند؟

بله واقعا! و ما وظیفه داریم انسانی باشیم تا انسانهای دیگر متولد شوند. نکته جالب بعدی برای من این است که شخص آقای جاویدی شخصیت های متنوعی دارد. او متاهل است ، پدر ، پرستار ، شاعر ، ستایش و نظامی ، و همچنین ، به عنوان یک نویسنده ، من باید تمام ابعاد شخصیتی افراد را در او جمع آوری کنم تا هیچ نویسنده سابق که بتواند قابل مشاهده باشد ، و خوانندگان مجبور هستند اگر در این زمینه موفق شدم ، به ما بازخورد دهید. این کتاب برای کسانی است که از زبان راوی می خوانند و بنابراین مخاطبان می توانند راحت تر ارتباط برقرار کنند.

در قسمت مصاحبه یا کتاب نویسی بیشتر تحت تأثیر قرار گرفتید؟ چون بین این دو تفاوت است!

دقیقا درسته. اکنون تصوری وجود دارد که پرچم ایران بلند است و به گفته حضرت آقا ، این مدافعان یک حرم افتخاری برای ایران خریدند و پرچم را در وسط قلمرو خیالی داعش برافراشتند و اکنون نمونه واقعی آن را در این کتاب داریم. . پرچمی روی سقف بیمارستان بود. این همچنین پرچم جمهوری اسلامی ایران است. بله ، مواد مخدر در آنجا بسیار نادر است و استامینوفن مانند طلا است و اکنون یکی از جنگ ها فرا رسیده و به خانواده آن طرف جنگ خدمت کرده است. این یک خدمات پزشکی و دارویی است و این داستان بسیار ناب است و ما آن جنگ را نداریم. اکنون ، در این داستان ، جایی وجود دارد که مواد مخدر نمی چسبد و شخصیت اصلی کتاب ، دکتر احسان ، بسیار عصبانی سپس وارد حیاط شد و جلوی پرچم ایستاد و گریه کرد و گفت: خون ریخته شده تا این پرچم به اینجا می رسد! حالا چگونه می توانم به این مادران بگویم که ما دارو نداریم و برگردیم. این اعتبار جمهوری اسلامی است. من از این قسمت از کتاب بسیار خوشحالم. من از عکس پرچم خیلی خوشحال شدم. بله ، من واقعاً از شنیدن این مطلب و نوشتن این بخش لذت بردم. من عاشق شنیدن این خاطره هزار بار هستم.

از آنجا که راوی کتاب بیشترین ارتباط را با زنان و کودکان داعشی دارد ، بیشترین سود شما چیست؟

آقای جاوید بیان می کند که در اولین حمله به بیمارستان ، زن داعشی می آید و از خدمات پزشکی مراقبت می کند ، اما آنها اجازه نمی دهند ما به فرزندان خود نزدیک شویم ، و این به دلیل ترس است که در افکار داعش ایجاد می شود ایران و ایران. هنگام لمس سر کودک ، مادر مانند طعمه به کودک نزدیک می شود و اجازه نمی دهد. اما ما در این شهر سخت کار می کنیم ، تا اینکه همه پنبه داعش بافته شود. عشق ما تحت تأثیر قرار گرفته و او می داند که ایران و ایران همان چیزی نیستند که داعش به دنبال آن است. این وقتی که آقای جاویدی در زمان بازنشستگی به ایران آمد و هنگامی که بازگشت ، رهبر قبیله ای که تا چند ماه پیش در دست داعش بود احسان یازله را برای مراقبت از او می آورد و سلام می کرد ، ادامه یافت.

سپس ، با آقای احسان جاویدی ، راوی و شخصیت اصلی این کتاب گپ زدیم.

آقای جاویدی کمی معرفی می کنید؟

من بنده احسان جاویدی متولد سال 1359 هستم. من در مشهد متولد و بزرگ شده ام و در سال 1987 به عنوان مدیر كمك عملیاتی سازمان بسیج به تهران آمدم و او این پیشنهاد را به دلیل داشتن مدرک پرستاری به من ارائه داد.

چند سال پرستار شدی؟

من 23 سال محافظ بودم و تقریباً چهارده سال پرستار بودم.

چگونه در مقابل شما سوری اتفاق می افتد؟ آیا شما داوطلبانه اعزام شده اید یا به این کشور اعزام شده اید؟

ممکن است تقریباً چهار سال به سوریه رفته باشم ، اما نتوانستم همه کارها را انجام دهم. من حتی یک بار هم روی هوا می روم ، اما او گفت هر کسی که بیش از دو نفر داشته باشد مجاز به رفتن نیست و متأسفانه این اتفاق هر ساله نمی افتد زیرا دلایلی تا سال 1996 وجود دارد ، و اگر اشتباه نکنم ماه نوامبر یا دسامبر و اواسط عملیات بوکمال.

به من گفتند اگر دفترچه خاطرات داری ، چه اتفاقی می افتد؟

خدا خوب بوده است و من حافظه خوبی دارم و نوشتن او هیچ ارتباطی با اتفاقات روزمره ندارد و معمولاً می نویسد ، اما وقتی این نوشته قلبی و هر سطری را که می خوانم می خوانم برایم روز را یادآوری می کند. آنچه در آن روز اتفاق افتاد ، تأثیری در نوشتن مقاله داشت. به عنوان مثال ، وقتی داشتم برای دخترم متنی می نوشتم ، آن روز یک دختر داعشی 12 ساله در بیمارستان بستری شد و زایمان کرد! من آن روز برای معصومیت این دختر کوچک گریه کردم تا اینکه گریه کردم. نشستم و نامه ای برای دخترم نوشتم. این یک اثر است. چند ماه پس از رفتن من به سوریه ، در وقایعی که به طور کامل در کتاب شرح داده شد ، شرکت کردم و پس از حل منازعه ، شروع به نوشتن و مراجعه به این نوشته های صادقانه کردم ، و گاهی نیز هنگام نوشتن خاطراتم. من حدود 180 صفحه نوشتم. من همه آنچه را که اتفاق افتاد و البته هنر خانم را بازگو کردم. زینب عرفانیان بی نظیر است. در مصاحبه ، او چنگالی در مغز او غلت زده و تمام خاطرات را بیرون می کشد و همه آن خاطرات را زنده می کند. تخصص وی بی نظیر است و احتمالاً می توانم بگویم که او پنجاه درصد از این اطلاعات را تولید می کند و کاملاً از ذهن من خارج شده است. اما او با مدل مصاحبه خاطرات زیادی اضافه می کند.

یکی از خاطرات من این است که روزی نوزادی در خانه متولد شد ، ساعت 11 شب او را دیدم که در بیمارستان را می کوبد ، مادربزرگ نوزاد در آغوش کودک بود و در تاریکی در این جاده خطرناک قدم می زد و سپس آمد ، گفت: این زمین را نیز به این بچه بده!

چند ماه است که در بوکمال هستید؟

چهار ماه.

آیا می دانید وارد شهری شده اید که زنان و کودکان داعش در آن زندگی می کنند؟

نه

احساس نمی کنید؟ چگونه این را در مصاحبه با خانم عرفانیان تعیین کردید؟

اصولاً من جهاد می کنم. دو سه شب اول در صف بودم ، اما حادثه ای رخ داد که باعث شد احتمالاً تمام زنان داعشی در آنجا باشند ، تقریباً ده هزار زن داعشی ، و بعد آنها دانستند که این همه سال حامله هستند! و یکی دو زن داعشی یک شبه مردند! کودکانی که کارما نمی دانند و در نهایت می توانند زخم های خود را بهبود بخشند یا خونریزی را متوقف کنند. از این رو سردار فلاح زاده دستور داد یک بیمارستان زنان و زایمان در این شهر ساخته شود! تعداد زیادی از این زنان! سپس او آمد و این مسئولیت را به من سپرد ، اما این در قلب من نبود و من نمی خواستم که یک طرح کلی باشد. و وقتی آن مسئولیت را پذیرفتم ، با خودم فکر کردم ، این زنان و کودکان داعش نیستند ، و این نیم پله های حضرت زینب است و از این رو نام کتاب می شود: همسایه خانم جان!

چرا خانم جان؟

این کلمه برگرفته از سخنان فرزندان فاطمیون است! گفتیم بی بی جان و بچه ها فاطیم گفتند: خانم جان!

به یاد دارید در این سه ماه بیشتر از چه روزی تحت تأثیر قرار گرفتید؟

خوب ما چندین روز تأثیرگذار داشته ایم و یکی از بزرگترین چیزها این است که من آنلاین کربلا را که مادرم در آخرین روز به من داده است ، دارم و دهان بچه های متولد بوکمال را با شهید سید الشهدا باز می کنم . البته من اذان خوانده بودم و این به تدریج در میان زنان شهر ساخته شد. و فرزندان خود را آوردند ، و گفتند ، “نماز را ببینید و وارد خاک شوید!” در حالی که این واقعاً طاقت فرسا بود ، بوکمال اولین شهری بود که به تصرف داعش درآمد و آخرین شهری بود که آزاد شد. داعش به مدت هفت سال در این شهر فرهنگ سازی کرد. اما یکی از خاطرات من این است که روزی نوزادی در خانه متولد شد ، ساعت 11 شب او را دیدم که در بیمارستان را می زد ، مادربزرگ کودک کودک را بغل کرد و از این جاده تاریک خطرناک پایین رفت و آمد گفت: این زمین را نیز بده به این کودک! شرح کاملی از این خاطرات در کتاب آورده شده است.

دکمه بازگشت به بالا