خلاصه کتاب موسیقی برای کودکان ( نویسنده اریک بلواستاین )

خلاصه کتاب

خلاصه کتاب موسیقی برای کودکان ( نویسنده اریک بلواستاین )

کتاب «موسیقی برای کودکان» اثر اریک بلواستاین، راهنمایی جامع برای درک چگونگی یادگیری موسیقی توسط کودکان، معرفی نظریه های بنیادین و ارائه روش های عملی نوین برای آموزش مؤثر موسیقی به آن ها است. این اثر ارزشمند، به والدین و مربیان کمک می کند تا رویکردی متفاوت و عمیق تر به پرورش استعدادهای موسیقایی کودکان داشته باشند و با فلسفه شنیدن و یادگیری طبیعی موسیقی آشنا شوند.

این مقاله به منظور ارائه یک خلاصه جامع، تحلیلی و کاربردی از کتاب مهم «موسیقی برای کودکان» (The Ways Children Learn Music) تألیف اریک بلواستاین تدوین شده است. هدف اصلی، تسهیل درک عمیق مخاطبان از فلسفه، نظریه ها و رویکردهای عملی مطرح شده در این اثر است، بدون اینکه لزوماً نیازی به مطالعه کامل کتاب باشد. این محتوا برای مربیان و مدرسان موسیقی، والدین علاقه مند، دانشجویان و پژوهشگران حوزه آموزش موسیقی، و همچنین خریداران بالقوه کتاب که به دنبال یک دیدگاه جامع و تحلیلی پیش از مطالعه کامل هستند، طراحی شده است. تمرکز بر ارائه محتوایی تخصصی، مستند و در عین حال قابل فهم است تا ارزش های اصلی کتاب به بهترین شکل ممکن منتقل شود و در نهایت به منبعی قابل اعتماد برای درک چکیده این کتاب مهم تبدیل گردد.

اریک بلواستاین کیست؟ نگاهی به پیشینه و فلسفه او

اریک بلواستاین، نامی برجسته در حوزه آموزش موسیقی کودکان، نه تنها یک مدرس باتجربه، بلکه یک نظریه پرداز پیشرو در این زمینه محسوب می شود. او تحصیلات عالی خود را در دانشگاه تمپل و کالج اوبرلین به اتمام رسانده و در آنجا تحت تعلیم اساتید بنامی قرار گرفته است؛ ادوین گوردون در تعلیم موسیقی و جورج سمنتوفسکی در نوازندگی پیانو، تأثیر عمیقی بر رویکرد آموزشی و فلسفی او گذاشته اند. سابقه دوازده ساله تدریس موسیقی در مدارس ابتدایی عمومی فیلادلفیا و همچنین فعالیت کنونی او در دانشکده بخش آمادگی موسیقی دانشگاه تمپل، نشان از تعهد عمیق و تجربه عملی او در آموزش موسیقی به کودکان پیش دبستانی دارد. بلواستاین در حال حاضر نیز کاندیدای دکترای مطالعات تعلیم موسیقی در دانشگاه تمپل است که بیانگر رویکرد پژوهشی و آکادمیک او در کنار فعالیت های عملی است.

فلسفه آموزشی بلواستاین به شدت تحت تأثیر نظریه یادگیری موسیقی ادوین گوردون (Edwin Gordon Music Learning Theory) قرار دارد. او بر این باور است که یادگیری موسیقی باید به شیوه ای طبیعی و مشابه با فراگیری زبان مادری اتفاق بیفتد؛ یعنی کودک ابتدا باید به موسیقی «گوش دهد» و آن را «درونی کند»، سپس به بیان آن بپردازد و در نهایت، نمادهای نوشتاری آن را فرا گیرد. این رویکرد، تفاوت اساسی با شیوه های سنتی دارد که معمولاً بر مبنای آموزش تئوری و نت خوانی قبل از تجربه عملی بنا شده اند.

بلواستاین در فلسفه خود بر چندین اصل کلیدی تأکید می کند: اول، اهمیت ذاتی استعداد موسیقی در همه کودکان و پرهیز از برچسب زنی بر اساس تست های استعداد موسیقی کودکان. او معتقد است که هر کودکی پتانسیل یادگیری موسیقی را دارد و وظیفه مربی، پرورش این پتانسیل است، نه صرفاً کشف آن. دوم، تأکید بر ایجاد یک محیط غنی موسیقایی که در آن کودک به صورت فعال با موسیقی درگیر شود. این درگیری فعال، شامل شنیدن، حرکت، آواز خواندن و بداهه نوازی است. سوم، اولویت دادن به درک شنیداری (Aural Understanding) پیش از هرگونه آموزش بصری (Visual) یا تئوریک. این ایده که «آوا پیش از دیدن و دیدن پیش از تئوری» باید باشد، یکی از محورهای اصلی رویکرد اوست. دیدگاه نوآورانه اریک بلواستاین، بر اهمیت ایجاد یک محیط غنی موسیقایی و فراهم آوردن فرصت های فراوان برای تجربه شنیداری و فعال موسیقی توسط کودک متمرکز است و او را به یکی از مهمترین متفکران در حوزه روانشناسی موسیقی کودک تبدیل می کند.

چرا «موسیقی برای کودکان» یک نقطه عطف در آموزش موسیقی است؟

کتاب «موسیقی برای کودکان» (The Ways Children Learn Music) اثر اریک بلواستاین، به دلیل ارائه یک پارادایم نوین و مبتنی بر پژوهش در حوزه آموزش موسیقی به کودکان، به عنوان یک نقطه عطف شناخته می شود. این اثر، به طور مشخص از روش های سنتی که اغلب بر خواندن نت و تئوری پردازی پیش از هرگونه تجربه عملی و شنیداری تأکید دارند، فاصله می گیرد. رویکرد بلواستاین، بر مبنای درک عمیق از فرآیندهای شناختی و رشدی کودک در مواجهه با موسیقی بنا شده و سعی در بهینه سازی این فرآیندها دارد.

متمایزترین ویژگی رویکرد بلواستاین، تأکید بی چون و چرای او بر اهمیت یادگیری طبیعی و شنیداری است. او معتقد است که همانند فراگیری زبان مادری، کودک ابتدا باید به موسیقی «گوش دهد» و آن را «درونی کند»، سپس به بیان آن بپردازد و در نهایت، نمادهای نوشتاری آن را فرا گیرد. این فرآیند، یادگیری را شهودی تر، پایدارتر و لذت بخش تر می سازد. در واقع، بلواستاین با طرح مفاهیمی نظیر «آوا پیش از دیدن و دیدن پیش از تئوری»، انقلابی در نحوه نگرش به ترتیب و توالی آموزش موسیقی ایجاد می کند. این رویکرد نه تنها بار آموزشی را از دوش کودک برمی دارد، بلکه به او امکان می دهد تا موسیقی را به معنای واقعی کلمه «تجربه» کند و سپس به تحلیل و درک تئوریک آن بپردازد. این دیدگاه، شیوه های تدریس موسیقی به کودکان را از یک رویکرد ماشینی به یک فرآیند زنده و پویا تبدیل می کند.

کتاب «موسیقی برای کودکان» در سه بخش اصلی تدوین شده است که هر یک به جنبه های متفاوتی از نظریه و عمل در آموزش موسیقی می پردازند و سیر منطقی محتوای آن به شرح زیر است:

  1. قسمت اول: نظریه یادگیری موسیقی (The Theory of Music Learning): این بخش به مبانی فلسفی و روان شناختی یادگیری موسیقی می پردازد و پایه های نظری رویکرد بلواستاین را تبیین می کند. این قسمت درکی عمیق از چگونگی جذب، پردازش و درونی سازی موسیقی توسط ذهن کودک را فراهم می آورد.
  2. قسمت دوم: بهسازی برنامه درسی (Curriculum Improvement): در این قسمت، نویسنده به ارائه راهکارهای عملی برای طراحی و بهبود برنامه های درسی موسیقی می پردازد و تفاوت بین هدایت رسمی و غیررسمی را تشریح می کند. این بخش به مربیان و والدین کمک می کند تا ساختار مناسبی برای آموزش فراهم آورند.
  3. قسمت سوم: نظریه یادگیری موسیقی در عمل (Music Learning Theory in Practice): این بخش، ایده ها و تکنیک های مطرح شده در دو بخش قبلی را به صورت کاربردی و با ارائه تمرینات و مثال های عملی نشان می دهد. این قسمت به عنوان یک راهنمای کاربردی برای پیاده سازی عملی نظریات عمل می کند.

این ساختار منطقی، خواننده را گام به گام از مفاهیم انتزاعی نظری تا کاربردهای عملی در کلاس و خانه هدایت می کند و از این رو، کتاب به یک منبع جامع و قابل اعتماد برای هر مربی یا والد علاقه مند به آموزش موسیقی تبدیل می شود. این اثر، نه تنها یک خلاصه کتاب موسیقی برای کودکان، بلکه یک نقشه راه برای پرورش استعداد موسیقی در کودکان است.

خلاصه تفصیلی کتاب: کالبدشکافی ایده های بلواستاین

الف) قسمت اول: نظریه یادگیری موسیقی (The Theory of Music Learning)

بخش اول کتاب اریک بلواستاین، به کالبدشکافی عمیق ترین لایه های یادگیری موسیقی می پردازد و پایه های نظری رویکرد او را بنا می نهد. این قسمت نه تنها مفاهیم بنیادین را معرفی می کند، بلکه چرایی اهمیت آن ها را نیز تشریح می نماید و به درک روانشناسی موسیقی کودک کمک می کند.

فلسفه شنیدن در موسیقی: چرا گوش دادن فعال مقدم بر هر چیز است؟

بلواستاین تأکید می کند که «شنیدن» در موسیقی، فراتر از یک دریافت صوتی ساده است؛ بلکه فرآیندی پیچیده از ادراک، تمیز و درونی سازی الگوهای صوتی است. از دیدگاه او، شنیدن فعال به معنای جذب و درونی سازی الگوهای تونال و ریتمیک، و ایجاد یک واژگان موسیقایی در ذهن کودک است. او معتقد است که همانند زبان مادری که کودک ابتدا آن را می شنود و سپس به تدریج آن را تقلید و درونی می کند، موسیقی نیز باید ابتدا از طریق شنیدن عمیق و مکرر جذب شود. این فرآیند شنیدن فعال، سنگ بنای هرگونه یادگیری بعدی در موسیقی، اعم از خواندن، نوشتن یا نواختن، محسوب می شود. بدون یک پایه شنیداری قوی، سایر مهارت ها سطحی و مکانیکی باقی خواهند ماند.

رویکرد «کل – جزء – کل» (Whole-Part-Whole)

یکی از بنیادین ترین فرایندهای یادگیری که بلواستاین به آن می پردازد، رویکرد «کل – جزء – کل» است. این رویکرد برگرفته از نظریه ادوین گوردون است و بیان می کند که کودک ابتدا باید یک قطعه موسیقی یا یک الگوی موسیقایی را به صورت «کل» بشنود و تجربه کند تا یک حس کلی از آن به دست آورد. این مرحله شبیه به شنیدن یک جمله کامل در زبان گفتاری است. سپس، آن «کل» به «اجزاء» کوچکتر (مانند الگوهای تونال یا ریتمیک خاص) تقسیم می شود تا درک عمیق تری از آن ها حاصل شود؛ یعنی کودک بر روی بخش های کوچکتر تمرکز می کند و آن ها را جداگانه می شناسد. در نهایت، این اجزاء دوباره در قالب «کل» اولیه قرار می گیرند تا فهم جامع و یکپارچه ای از موسیقی شکل گیرد و کودک بتواند ارتباط بین بخش ها و کل را درک کند. این فرآیند، یادگیری را طبیعی تر و معنادارتر می سازد و به کودک امکان می دهد تا ساختار و جریان موسیقی را درک کند.

استعداد موسیقی و تفاوت های فردی

اریک بلواستاین دیدگاه بسیار انتقادی نسبت به تست های استعداد موسیقی کودکان دارد. او معتقد است که برچسب زنی کودکان بر اساس نتایج این تست ها (مانند بااستعداد، متوسط یا کم استعداد) می تواند آسیب های روانی جدی، از جمله از بین بردن اعتماد به نفس یا ایجاد فشار غیرمنطقی، به همراه داشته باشد. او تأکید می کند که تست استعداد، چیزی را ایجاد نمی کند، بلکه تنها آنچه موجود است را آشکار می سازد و مسئولیت مربی یا والد، برچسب زدن به کودک نیست. بلواستاین معتقد است که همه کودکان استعداد موسیقی ذاتی دارند و وظیفه آموزش دهنده، کمک به پرورش این استعداد است، نه طبقه بندی آن. راهکارهای عملی بلواستاین برای پرورش استعدادهای متنوع، بر فراهم آوردن محیط غنی موسیقایی، فرصت های متعدد برای تجربه عملی و تمرکز بر پیشرفت فردی هر کودک، فارغ از نتایج تست های ارزیابی، استوار است.

«بسیاری از معلمان موسیقی که با آن ها صحبت کرده ام بسیار نسبت به تست های استعداد مشکوک هستند. بزرگ ترین ترسم این است که اگر به یک کودک برچسب بااستعداد، متوسط یا کم استعداد بزنم، ممکن است به او زیادی اعتمادبه نفس بدهم یا او را تحقیر کنم.»

او اضافه می کند که خطر این وجود دارد که ما استفاده ی درستی از تست استعداد نکنیم و به کودکان برچسب بزنیم، به اعتمادبه نفس آن ها آسیب برسانیم و حتی به دلیل امتیاز پایین آن ها آموزش موسیقی را از آن ها دریغ کنیم. با مد نظر داشتن سه نکته اصلی می توان از این خطرات جلوگیری کرد: اول اینکه تست استعداد موسیقی باعث به وجود آمدن سطح یا تغییری در استعداد موسیقی کودکان نمی شود بلکه آن را آشکار می سازد. دوم اینکه مسئولیت ما برچسب زدن به کودکان نیست؛ تست فقط آن چیزی را که آشکار می سازد نمایان می کند که وجود دارد. سوم اینکه گفتن نتایج تست ها به کودک کمکی نمی کند و ممکن است اعتمادبه نفس او را پایین بیاورد.

تقدم آوا بر دیدن و دیدن بر تئوری

این اصل، هسته مرکزی فلسفه بلواستاین را تشکیل می دهد و یکی از مهمترین مبانی نظریه آموزش موسیقی کودکان اوست. او معتقد است که تجربه عملی و شنیداری موسیقی باید پیش از هرگونه آشنایی با نمادها و تئوری موسیقی باشد. به عبارت دیگر، کودک ابتدا باید بتواند یک ملودی را «بشنود» و «بخواند» (آوا)، سپس بتواند آن را «ببیند» و «تشخیص دهد» (نت خوانی) و در نهایت به «تئوری» پشت آن (مانند نام نت ها و فواصل) بپردازد. این توالی، یادگیری را طبیعی، شهودی و پایدار می سازد، چرا که بر پایه درک و تجربه واقعی بنا شده است و نه صرفاً حفظ اطلاعات انتزاعی. این رویکرد به ویژه در آموزش موسیقی غیررسمی اهمیت می یابد، زیرا بر غوطه وری و تجربه مستقیم تأکید دارد.

مبانی «زبان» موسیقی: ترکیبات تونال و ریتمیک

بلواستاین درک ترکیبات تونال (ملودی و هارمونی) و ریتمیک را به عنوان هسته اصلی زبان موسیقی می داند. او بر این باور است که همانطور که در زبان گفتاری، کلمات و جملات از ترکیب صداها و الگوهای آوایی شکل می گیرند، در موسیقی نیز الگوهای تونال و ریتمیک، واحدهای سازنده معنا هستند. ترکیبات تونال به الگوهای ملودیک و هارمونیک اشاره دارند که گوش آن ها را به صورت یک واحد موسیقایی درک می کند (مانند یک موتیف ملودیک کوتاه). ترکیبات ریتمیک نیز به الگوهای زمانی و ضربی اشاره دارند که حس حرکت و سازماندهی در موسیقی را ایجاد می کنند. آموزش باید بر توسعه توانایی کودک در درک، تشخیص و بازتولید این ترکیبات متمرکز باشد، نه صرفاً حفظ نت ها یا قواعد تئوری. این تمرکز بر تمرینات ریتم و تونالیته در کودکان، بنیاد مهارت های موسیقایی را تقویت می کند.

تعلیم موسیقی در چهار سطح

بلواستاین تعلیم موسیقی را در چهار سطح یا بُعد اصلی مورد بررسی قرار می دهد و ارتباط میان آن ها را تشریح می کند. این چهار سطح، یک چارچوب جامع برای درک فرآیند آموزش و یادگیری موسیقی فراهم می کنند:

  1. اصول موسیقایی (Musical Principles): این سطح به ماهیت و ذات خود موسیقی می پردازد. شامل عناصری مانند هارمونی، ملودی، ریتم، فرم، بافت و رنگ صوتی. اینها حقایق انکارناپذیری درباره موسیقی هستند که مستقل از نحوه یادگیری یا تدریس آن وجود دارند.
  2. نظریه یادگیری موسیقی (Music Learning Theory): این بخش به نحوه یادگیری موسیقی توسط انسان، فرآیندهای شناختی و روانشناختی دخیل در آن، و چگونگی ایجاد معنا در موسیقی در ذهن فرد می پردازد. نظریه گوردون (Edwin Gordon Music Learning Theory) در این زمینه نقش محوری دارد و توضیح می دهد که انسان چگونه موسیقی را درونی می کند.
  3. روش های آموزشی (Teaching Methodologies): این سطح به رویکردهای کلی و استراتژی هایی اشاره دارد که برای آموزش موسیقی به کار می روند. روش ها چارچوبی را فراهم می کنند که نظریه یادگیری را به عمل تبدیل می کند. برای مثال، روش اورف، کودای، یا دالکروز از جمله روش های آموزشی هستند.
  4. تدریس در کلاس (Classroom Instruction): این بعد به کاربرد عملی روش ها در محیط آموزشی واقعی می پردازد. شامل انتخاب لوازم و ابزارهای مورد نیاز آموزشی، تکنیک های خاص تدریس، و ایجاد یک محیط مناسب موسیقایی در کلاس درس یا خانه است.

این چهار سطح به هم پیوسته هستند و درک کامل آن ها برای یک آموزش مؤثر ضروری است. بلواستاین تأکید دارد که تئوری یادگیری موسیقی با روش های یادگیری متفاوت است؛ تئوری بیانگر «چگونگی» یادگیری است، در حالی که روش ها «چگونه» تدریس کنیم را نشان می دهند. این تمایز حیاتی است و به مربیان کمک می کند تا رویکردی آگاهانه تر در طراحی برنامه ریزی درسی موسیقی کودک داشته باشند.

ب) قسمت دوم: بهسازی برنامه درسی (Curriculum Improvement)

این بخش از کتاب «موسیقی برای کودکان» به چگونگی طراحی و بهبود برنامه های درسی موسیقی با تکیه بر نظریه های یادگیری بلواستاین می پردازد. او دو نوع اصلی هدایت در آموزش موسیقی را معرفی می کند: هدایت غیررسمی و هدایت رسمی، که در مراحل یادگیری موسیقی در کودکان نقش های متفاوتی ایفا می کنند.

هدایت غیررسمی (Informal Guidance)

هدایت غیررسمی به فرآیند یادگیری موسیقی در محیطی طبیعی، بدون فشار، بدون انتظارات رسمی و بدون استفاده از نمادهای نوشتاری اشاره دارد، درست شبیه به نحوه یادگیری زبان مادری. این نوع آموزش بر اساس تقلید، بازی، کشف و غوطه وری در یک محیط غنی موسیقایی استوار است و پیش از هرگونه آموزش رسمی باید صورت گیرد. این مرحله از آموزش موسیقی غیررسمی برای شکل گیری پایه قوی شنیداری و حسی در کودک ضروری است. مراحل هفت گانه هدایت غیررسمی به شرح زیر است:

  • مرحله اول: جذب (Absorption): کودک به صورت ناخودآگاه در معرض یک محیط غنی موسیقایی قرار می گیرد. این مرحله از بدو تولد آغاز می شود و شامل شنیدن مکرر و متنوع موسیقی های باکیفیت است. کودک بدون هیچ تلاشی، الگوهای صوتی را جذب می کند.
  • مرحله دوم: پاسخ بی هدف (Random Response): کودک به صورت خودجوش و بدون هدف خاصی به موسیقی واکنش نشان می دهد. این پاسخ ها ممکن است شامل تکان دادن بدن، زمزمه کردن صداها، یا حرکت های تصادفی باشد که نشان دهنده درگیری با موسیقی است.
  • مرحله سوم: پاسخ هدف دار (Purposeful Response): پاسخ های کودک هدفمندتر می شوند و سعی در تقلید یا بازتولید الگوهای موسیقایی دارد. کودک تلاش می کند تا صداهایی را که شنیده، تولید کند، حتی اگر هنوز نتواند آن ها را دقیقاً تکرار کند.
  • مرحله چهارم: کنار گذاشتن خودمحوری (Self-Correction): کودک شروع به تشخیص و تصحیح اشتباهات خود در تقلید می کند. او به تدریج توانایی مقایسه اجرای خود با مدل اصلی را پیدا می کند و تلاش می کند تا دقیق تر بخواند یا بنوازد.
  • مرحله پنجم: رمزگشایی (Decoding): کودک شروع به درک ارتباط بین صدا و نمادهای موسیقایی می کند، اگرچه هنوز نمادها به صورت رسمی آموزش داده نشده اند. او ممکن است الگوهای شنیداری را با حرکات یا تصاویر ذهنی خاصی مرتبط سازد.
  • مرحله ششم: خودکاوی (Self-Exploration): کودک به صورت مستقل و خلاقانه به کشف و تجربه با عناصر موسیقایی می پردازد. او ممکن است شروع به بداهه نوازی با صداهای خود یا سازهای ساده کند و الگوهای جدیدی بسازد.
  • مرحله هفتم: هماهنگی (Coordination): کودک توانایی هماهنگی شنیداری، صوتی و حرکتی را در موسیقی پیدا می کند. این مرحله شامل توانایی اجرای موسیقی با دقت ریتمیک و تونال و هماهنگی حرکات بدن با موسیقی است.

مثال های عملی از بکارگیری هدایت غیررسمی شامل شنیدن مکرر موسیقی های متنوع در خانه، خواندن لالایی ها، شرکت در بازی های ریتمیک، تشویق به بداهه نوازی و کشف صداها با سازهای ساده بدون قید و بندهای رسمی است.

راهنمایی رسمی (Formal Guidance)

راهنمایی رسمی، پس از دوره کافی از هدایت غیررسمی و زمانی که کودک یک واژگان شنیداری قوی از موسیقی درونی کرده باشد، آغاز می شود. این نوع آموزش ساختارمندتر است و شامل مراحل هشت گانه زیر است که بر پایه نظریه یادگیری گوردون بنا شده اند و به آموزش موسیقی رسمی می انجامند:

  1. مرحله اول: شنیداری/شفاهی (Aural/Oral): تمرکز بر توسعه توانایی شنیداری و بازتولید آوازی الگوهای تونال و ریتمیک با استفاده از هجاهای خنثی (مانند پام برای ریتم و بام برای تونالیته). این مرحله قبل از ارتباط دادن کلمات یا نمادها به موسیقی است.
  2. مرحله دوم: تداعی زبانی (Verbal Association): ارتباط دادن هجاهای ریتمیک (مثل تا برای نت سیاه و تی-تی برای دو نت چنگ) و هجاهای تونال (مثل دو، ری، می) به الگوهای شنیده شده.
  3. مرحله سوم: سنتزبخشی (Partial Synthesis): توانایی تشخیص و تفکیک الگوهای شنیداری از نمادهای دیداری. در این مرحله کودک قادر به خواندن نت های ساده ای است که قبلاً به صورت شنیداری آموخته است.
  4. مرحله چهارم: تداعی سمبولیک (Symbolic Association): ارتباط دادن نمادهای نت نویسی با هجاهای زبانی و الگوهای شنیداری. کودک می تواند الگوها را هم بشنود، هم بخواند و هم نماد آن را ببیند.
  5. مرحله پنجم: ترکیبات مرکب (Composite Synthesis): توانایی درک و اجرای ترکیبات پیچیده تر از الگوهای تونال و ریتمیک در قالب قطعات کوچک و ملودی های طولانی تر. این مرحله شامل ترکیب مهارت های شنیداری و خواندن است.
  6. مرحله ششم: تعمیم دهی (Generalization): انتقال مفاهیم یادگرفته شده به موقعیت ها و موسیقی های جدید. کودک می تواند الگوهای آموخته شده را در قطعات ناشناخته تشخیص داده و اجرا کند.
  7. مرحله هفتم: خلاقیت/بداهه نوازی (Creativity/Improvisation): توانایی خلق موسیقی جدید بر اساس درک درونی شده از الگوها و قوانین موسیقی. این مرحله نشان دهنده تسلط و انعطاف پذیری در زبان موسیقی است.
  8. مرحله هشتم: درک تئوریک (Theoretical Understanding): درک مبانی تئوری موسیقی و نام گذاری رسمی نت ها، فواصل، آکوردها و ساختارهای موسیقایی. این مرحله در بالاترین سطح یادگیری قرار دارد و به دنبال تجربه و درک عملی می آید.

تفاوت کلیدی بین هدایت رسمی و غیررسمی در میزان ساختارمندی، انتظارات و استفاده از نمادها است. هدایت غیررسمی بستری برای درونی سازی ناخودآگاه موسیقی فراهم می کند، در حالی که هدایت رسمی به سازماندهی و تعمیق این یادگیری ها به صورت آگاهانه و نظام مند می پردازد. زمان استفاده از هر کدام به آمادگی و سن رشدی کودک بستگی دارد؛ هدایت غیررسمی از بدو تولد آغاز می شود و راهنمایی رسمی زمانی که کودک برای درک مفاهیم انتزاعی تر آماده است، پیگیری می شود.

چگونگی نوشتن برنامه درسی مبتنی بر نظریه بلواستاین

بلواستاین اصول و نکات مهمی را برای طراحی یک برنامه آموزشی مؤثر بر اساس نظریه خود ارائه می دهد که می تواند راهنمای والدین برای آموزش موسیقی و همچنین کتاب برای مربیان موسیقی کودک باشد. این برنامه درسی باید در درجه اول بر توسعه سواد شنیداری کودک متمرکز باشد، نه صرفاً سواد دیداری (نت خوانی). اصول کلیدی برای طراحی چنین برنامه ای عبارتند از:

  • توالی یادگیری طبیعی: برنامه باید توالی «آوا پیش از دیدن و دیدن پیش از تئوری» را رعایت کند. یعنی فعالیت های شنیداری و آوازی در اولویت قرار گیرند، سپس نمادهای دیداری و در نهایت تئوری.
  • اهداف مشخص تونال و ریتمیک: هر جلسه و هر درس باید اهداف یادگیری مشخصی در زمینه الگوهای تونال و ریتمیک داشته باشد. این اهداف باید قابل سنجش و متناسب با سطح رشدی کودک باشند.
  • ترکیب هدایت غیررسمی و رسمی: برنامه درسی باید تعادلی بین فعالیت های هدایت غیررسمی (بازی، بداهه نوازی، شنیدن فعال) و هدایت رسمی (تمرینات ساختارمند با هجاهای ریتمیک و تونال) برقرار کند.
  • فراهم آوردن فرصت های متعدد برای تجربه عملی: بخش عمده ای از زمان کلاس باید به فعالیت های عملی مانند خواندن الگوها، حرکت با موسیقی، و بداهه نوازی اختصاص یابد.
  • توجه به تفاوت های فردی: برنامه درسی باید انعطاف پذیر باشد تا بتواند به سرعت های یادگیری و سبک های مختلف یادگیری کودکان پاسخ دهد.
  • استفاده از مواد آموزشی متنوع: شامل آهنگ ها، الگوهای ریتمیک و تونال، و ابزارهای ساده که به کودک امکان تجربه و آزمایش را بدهند.
  • پرهیز از فشار و اجبار: محیط آموزشی باید حمایتی و تشویق کننده باشد تا کودک با لذت و اشتیاق به یادگیری بپردازد.

یک برنامه درسی موفق، ابتدا یک پایه قوی شنیداری ایجاد می کند و سپس به تدریج مهارت های بصری و تئوریک را بر روی این پایه بنا می کند. این رویکرد به جای تحمیل اطلاعات، به کودک کمک می کند تا زبان موسیقی را به صورت طبیعی و پایدار درونی کند.

ج) قسمت سوم: نظریه یادگیری موسیقی در عمل (Music Learning Theory in Practice)

این بخش از کتاب «موسیقی برای کودکان» به کاربرد عملی نظریه های مطرح شده در دو قسمت قبلی می پردازد و راهنمایی های ملموسی برای والدین و مربیان ارائه می دهد. این قسمت بر اجرای برنامه ریزی درسی موسیقی کودک و تکنیک های تدریس الگوها تمرکز دارد.

تعیین اهداف تونال و ریتمیک

بلواستاین بر اهمیت تعیین اهداف آموزشی مشخص و متناسب با سن و سطح رشد کودک تأکید می کند. این اهداف نباید صرفاً بر یادگیری نت ها یا قطعات خاص متمرکز باشند، بلکه باید به توسعه درک و توانایی کودک در تشخیص و بازتولید الگوهای تونال (مانند ملودی ها و هارمونی ها) و ریتمیک (مانند الگوهای ضربی) بپردازند. برای مثال، هدف ممکن است توانایی خواندن و تقلید الگوهای سه نتی در گام ماژور یا تشخیص و تکرار الگوهای ریتمیک ساده باشد. این اهداف باید به گونه ای تدوین شوند که قابلیت ارزیابی داشته باشند و پیشرفت کودک را در درونی سازی زبان موسیقی نشان دهند. هدف نهایی، دستیابی کودک به یک «واژگان شنیداری» غنی و گسترده است.

تکنیک های تدریس الگوها

یکی از بخش های کلیدی این قسمت، معرفی تکنیک های عمومی و خاص برای آموزش الگوهای تونال و ریتمیک است. بلواستاین تأکید می کند که آموزش نباید صرفاً از طریق توضیح تئوری انجام شود، بلکه باید با استفاده از فعالیت های عملی، بازی ها و تمرینات شنیداری همراه باشد. این تکنیک ها برای تمرینات ریتم و تونالیته در کودکان طراحی شده اند:

  • تکنیک های عمومی برای تدریس الگوها:
    • مدل سازی (Modeling): مربی یا والد الگو را با آواز یا با ساز اجرا می کند و کودک به دقت گوش می دهد و آن را تقلید می کند. این پایه و اساس یادگیری شنیداری است.
    • تقلید (Imitation): کودک الگوی شنیده شده را تکرار می کند. در ابتدا ممکن است دقیق نباشد، اما به تدریج با تمرین دقیق تر می شود.
    • جایگزینی (Substitution): مربی تغییرات کوچکی در الگو ایجاد می کند (مثلاً تغییر یک نت یا یک ضرب) و کودک باید این تغییر را تشخیص داده و الگوی جدید را اجرا کند. این مهارت شنیداری و انعطاف پذیری را افزایش می دهد.
    • بداهه نوازی (Improvisation): تشویق کودک به خلق الگوهای جدید بر اساس آموخته ها. این مرحله اوج درونی سازی و خلاقیت موسیقایی است و نشان دهنده درک عمیق کودک از «زبان» موسیقی است.
  • تکنیک های خاص برای تدریس الگوهای تونال:
    • استفاده از هجاهای تونال (مانند دو، ری، می یا لا، سول، می) برای خواندن الگوها بدون ساز. این هجاها به کودک کمک می کنند تا ارتباط شنیداری با نت ها را بدون نیاز به نام های الفبایی یا نت خوانی برقرار کند.
    • تمرینات خواندن و بازخوانی الگوهای ملودیک کوتاه در گام های مختلف (مانند ماژور، مینور، دورین و…).
    • تشخیص الگوهای تونال شنیده شده و اشاره به آن ها یا خواندن پاسخ مناسب.
  • تکنیک های خاص برای تدریس الگوهای ریتمیک:
    • استفاده از هجاهای ریتمیک (مانند تا برای نت سیاه، تی-تی برای دو نت چنگ، تا-دی-می برای سه نت چنگ). این هجاها به کودک کمک می کنند تا ساختار ریتمیک را به صورت شفاهی درونی کند.
    • تمرینات ریتمیک با دست زدن، راه رفتن، کوبیدن پا یا استفاده از سازهای کوبه ای ساده (مانند تنبک، دف، ریتمیک بلاکس).
    • تشخیص الگوهای ریتمیک شنیده شده و بازتولید آن ها.
    • تمرین ریتم #12، تمرین ریتم #13، تمرین ریتم #19 و سایر موارد مشابه که بلواستاین پیشنهاد می دهد، همگی بر تکرار و درونی سازی الگوهای خاص برای توسعه حس ریتمیک کودک متمرکز هستند.

بلواستاین مثال های متعددی از تمرینات کاربردی ارائه می دهد که به توسعه مهارت های شنیداری و اجرایی کودکان کمک می کند. این تمرینات شامل الگوهای ریتمیک و تونال خاصی می شوند که به صورت تدریجی از ساده به پیچیده پیش می روند و کودک را در درونی سازی حس ریتم و تونالیته یاری می رسانند. هدف نهایی، ساختن یک واژگان موسیقایی قوی در ذهن کودک است که او را قادر به فهم و بیان موسیقی بدون نیاز اولیه به نمادهای نوشتاری سازد.

مهمترین نکات و پیام های کلیدی برای والدین و مربیان

کتاب «موسیقی برای کودکان» اریک بلواستاین، گنجینه ای از نکات ارزشمند و عملی را برای هر والد یا مربی موسیقی فراهم می آورد. این پیام ها می توانند رویکرد شما را نسبت به آموزش موسیقی به کلی دگرگون کنند و به شما در پرورش استعداد موسیقی در کودکان یاری رسانند:

  1. اهمیت شنیدن فعال و غوطه وری: کودک را در معرض محیطی غنی از موسیقی باکیفیت و متنوع قرار دهید. شنیدن فعال و مکرر، سنگ بنای یادگیری موسیقی و توسعه سواد شنیداری است.
  2. یادگیری طبیعی، شبیه زبان: اجازه دهید کودک موسیقی را همانند زبان مادری خود یاد بگیرد؛ ابتدا بشنود، سپس تقلید کند و درونی سازد، و در نهایت به نمادها و تئوری بپردازد. این همان رویکرد «آوا پیش از دیدن و دیدن پیش از تئوری» است.
  3. تمرکز بر الگوهای تونال و ریتمیک: به جای حفظ نت ها، به کودک کمک کنید تا الگوهای ملودیک (ترکیبات تونال) و ریتمیک (ترکیبات ریتمیک) را تشخیص داده و بازتولید کند. اینها بلوک های سازنده واقعی زبان موسیقی هستند و تمرینات ریتم و تونالیته در کودکان را تقویت می کنند.
  4. پرهیز از آموزش زودهنگام تئوری و نت خوانی: نمادها و تئوری موسیقی باید پس از درونی سازی شنیداری و تجربی، معرفی شوند. آموزش زودهنگام تئوری می تواند شوق طبیعی کودک را از بین ببرد و یادگیری را مکانیکی سازد.
  5. بازی و خلاقیت عنصر اصلی: آموزش موسیقی را به یک بازی لذت بخش و فرصتی برای خلاقیت تبدیل کنید. بداهه نوازی و کشف صداها را تشویق کنید؛ اینها به توسعه حس موسیقایی ذاتی کمک می کنند.
  6. صبر، مشاهده و درک نیازهای فردی: هر کودک سرعت یادگیری و سبک منحصر به فردی دارد. صبور باشید و نیازها و استعدادهای فردی کودک را به دقت مشاهده کنید تا رویکرد آموزشی خود را متناسب با او تنظیم نمایید.
  7. ایجاد محیط موسیقایی غنی در خانه و کلاس: در خانه یا کلاس، یک «اقیانوس موسیقی» ایجاد کنید. از سازهای ساده و در دسترس، کتاب های موسیقی مصور، و منابع شنیداری متنوع (آهنگ های کودکانه، موسیقی کلاسیک، فولکلور) استفاده کنید.
  8. پرهیز از برچسب زنی استعداد و فشار: نتایج تست های استعداد موسیقی را محرمانه بدانید و از برچسب زدن به کودکان اجتناب کنید. هر کودک استعداد منحصربه فردی در موسیقی دارد که نیازمند پرورش است، نه مقایسه و قضاوت.
  9. اولویت با هدایت غیررسمی: بخش اعظم یادگیری بنیادی موسیقی در قالب هدایت غیررسمی (بازی، شنیدن، تقلید) رخ می دهد. آموزش رسمی را به زمان مناسب آن موکول کنید، یعنی زمانی که کودک یک پایه شنیداری قوی را درونی کرده است.
  10. مربی به عنوان راهنما: نقش مربی یا والد، تسهیل گر و راهنما در مسیر کشف موسیقی توسط کودک است، نه صرفاً انتقال دهنده اطلاعات.

«موسیقیدان ها نیاز دارند که در ابتدا گوش هایشان، تارهای صوتی یا دست هایشان را آموزش بدهند تا این حس موسیقیایی ای که به آن ها می گوید چه زمانی چه چیزی را بخوانند در آن ها شکل بگیرد.»

با به کارگیری این اصول، می توانیم نسلی از کودکان را پرورش دهیم که نه تنها توانمند در موسیقی هستند، بلکه از آن به عنوان بخشی طبیعی و لذت بخش از زندگی خود بهره مند می شوند. این رویکرد به فلسفه آموزش موسیقی کودکان اعتبار می بخشد.

این کتاب برای چه کسانی ضروری است؟

کتاب «موسیقی برای کودکان» (The Ways Children Learn Music) اثر اریک بلواستاین، یک منبع ضروری و بی بدیل برای طیف وسیعی از افراد است که به نوعی با آموزش و پرورش موسیقایی کودکان سروکار دارند. ارزش این کتاب فراتر از یک معرفی ساده است و مطالعه آن (حتی به صورت خلاصه تحلیلی حاضر) برای گروه های زیر به شدت توصیه می شود:

  • مربیان و مدرسان موسیقی (به خصوص مربیان کودک): این کتاب رویکردهای نوین و مبتنی بر نظریه یادگیری گوردون (Edwin Gordon Music Learning Theory) را ارائه می دهد که می تواند متدولوژی تدریس آن ها را متحول سازد. برای مربیانی که به دنبال به روزرسانی دانش و روش های آموزشی خود هستند، این اثر یک راهنمای عملی و نظری کامل است و به آن ها کمک می کند تا برنامه ریزی درسی موسیقی کودک را بر اساس اصول علمی تنظیم کنند.
  • والدین علاقه مند و آگاه: والدینی که تمایل دارند فرزندانشان را با موسیقی آشنا کنند و استعدادهای موسیقایی آن ها را کشف و پرورش دهند، راهنمایی های عملی و علمی فراوانی در این کتاب خواهند یافت. این کتاب به آن ها کمک می کند تا یک محیط موسیقایی غنی در خانه ایجاد کنند، از اشتباهات رایج در آموزش موسیقی به کودکان پرهیز نمایند و نقش مؤثرتری در پرورش استعداد موسیقی در کودکان ایفا کنند.
  • دانشجویان و پژوهشگران حوزه آموزش موسیقی: برای آشنایی سریع و عمیق با یکی از مهمترین نظریه های یادگیری موسیقی (نظریه گوردون از دیدگاه بلواستاین) و کاربردهای آن در عمل، این کتاب منبعی ارزشمند است. این اثر می تواند به عنوان یک مرجع اولیه برای پروژه های تحقیقاتی، پایان نامه ها و مقالات پژوهشی در زمینه روانشناسی موسیقی کودک مورد استفاده قرار گیرد.
  • خریداران بالقوه کتاب اصلی: افرادی که قصد خرید کتاب اصلی «موسیقی برای کودکان» را دارند اما می خواهند پیش از سرمایه گذاری زمان و هزینه، دیدی جامع و تحلیلی از محتوای آن به دست آورند، این خلاصه می تواند به آن ها در سنجش ارزش مطالعه کامل کتاب یاری رساند. این خلاصه جامع کتاب «موسیقی برای کودکان» اثر اریک بلواستاین، دیدگاهی کلیدی ارائه می دهد.

به طور کلی، هر فردی که به دنبال درک عمیق تر از چگونگی یادگیری موسیقی توسط کودکان و یافتن راه هایی برای پرورش مؤثر استعدادهای موسیقایی آن ها است، از مطالعه این کتاب بهره مند خواهد شد. این اثر، نه تنها دانش نظری را افزایش می دهد، بلکه الهام بخش رویکردهای عملی خلاقانه و مؤثر در مسیر آموزش موسیقی است و به شما کمک می کند تا چگونه به کودکان موسیقی یاد دهیم.

نتیجه گیری: نگاهی به آینده آموزش موسیقی کودک

کتاب «موسیقی برای کودکان» اثر اریک بلواستاین، فراتر از یک راهنمای آموزشی صرف، یک بیانیه فلسفی عمیق در زمینه چگونگی برخورد با مقوله آموزش موسیقی به نسل های آینده است. رویکرد بلواستاین که ریشه در نظریه یادگیری موسیقی ادوین گوردون (Edwin Gordon Music Learning Theory) دارد، با تأکید بر شنیدن فعال، یادگیری طبیعی و تقدم تجربه عملی بر تئوری، مسیری نوین و انسانی تر را برای پرورش استعدادهای موسیقایی کودکان هموار می سازد. این اثر، فلسفه آموزش موسیقی را به شیوه ای کاربردی و قابل فهم برای عموم مردم ارائه می دهد.

این کتاب به ما می آموزد که استعداد موسیقی، عنصری ذاتی و قابل پرورش در تمامی کودکان است که نیازمند محیطی غنی و حمایتی برای شکوفایی است، نه آزمون های استعداد که ممکن است پتانسیل های پنهان را نادیده بگیرند. تأکید بر رویکرد «کل – جزء – کل» در آموزش موسیقی، هدایت غیررسمی پیش از آموزش رسمی، و اهمیت درونی سازی الگوهای تونال و ریتمیک (تمرینات ریتم و تونالیته در کودکان)، همگی به سمت ایجاد یک «زبان» موسیقایی درونی در کودک پیش می رود؛ زبانی که او را قادر می سازد موسیقی را نه تنها بشنود، بلکه بفهمد، خلق کند و با آن ارتباط عمیقی برقرار سازد. این دیدگاه به مربیان و والدین کمک می کند تا برنامه ریزی درسی موسیقی کودک را بر اساس اصول صحیح و مؤثر بنا نهند.

با پیاده سازی اصول مطرح شده در «خلاصه کتاب موسیقی برای کودکان (نویسنده اریک بلواستاین)»، می توانیم از رویکردهای سنتی که گاهی مانع لذت و خلاقیت کودکان می شوند، فاصله گرفته و به سمت مدلی حرکت کنیم که موسیقی را به بخشی جدایی ناپذیر و لذت بخش از زندگی کودک تبدیل کند. این امر نه تنها به رشد موسیقایی، بلکه به توسعه شناختی، عاطفی و اجتماعی آن ها نیز کمک شایانی خواهد کرد. مطالعه این کتاب و به کارگیری ایده های آن، گامی مهم در جهت ترسیم آینده ای روشن تر برای آموزش موسیقی کودک است و از تمامی والدین و مربیان دعوت می شود تا با تعمیق مطالعه یا به کارگیری این ایده ها در زندگی روزمره، در این مسیر سهیم باشند. این مقاله به عنوان یک راهنمای والدین برای آموزش موسیقی و یک منبع کاربردی برای مربیان موسیقی کودک عمل می کند و افق های جدیدی را در زمینه چگونگی به کودکان موسیقی یاد دهیم می گشاید.

دکمه بازگشت به بالا